مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
کسی که آمده در خانهاش پشیمان نیست کریم چون حسن مجتبی به قرآن نیست به غیر سفرۀ او پای سفـرهای منـشین که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست کریـم منّـت مسکـین خویش را بکـشد هر آنکه لطف کند حتماً از کریمان نیست در آن میانه که پـای حسن وسط باشد برای حاتم طایی مجال جـولان نیست همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست حساب امشب مان با کریم آل الله ست ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست برای روضه سرم درد میکـند امشب چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست کریم زاده کریم ست، روح "کَرَّمنا"ست کریم میشود آنکس که مادرش زهراست به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت نـدیـده بـود مـدیـنـه شـبـیـه او پـسـری علاوه بر جگر مجتبی، سخاوت داشت حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت چـقدر ماه شب چهـارده لـیاقـت داشت به ارث برد ز بابا که صبر پیـشه کند به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت جـزامـیـان مـدیـنـه دعـاش میکـردنـد به همنـشیـنی با هرکـدام عادت داشت رسـیـد کـرب و بـلا و نشان عـالـم داد حسین با حسنـش دائماً شراکت داشت ز بسکه از لبش احلی من العسل ها ریخت همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت عمو عـمامۀ خود را بر او کـفن کرده مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت! نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر برای کرب و بلا شوق بینهایت داشت به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت همینکه با غضب از دوش خود عبا انداخت تـمـام لـشکـر کـفـار را ز پـا انـداخت گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود چـقـدر ولـوله در این بـرو بیا انداخت زمین ز هر قـدم طفـل مجـتبی لـرزید چه رعشهای به اراضی کربلا انداخت به سبک و شیوۀ جنگ عمو ابوالفضلش چـقدر سر وسـط دشت نیـنوا انـداخت علی علی به لبـش بود و یک تنه تنها چهار تک یـل سـردار شام را انداخت ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت نگاهی از حسد آن قوم بیحیا انداخت به یک اشاره رسیدند و دورهاش کردند یکی به سوی تنش نیزه بیهوا انداخت نفـس میان دو پهلـوی او به تـنگ آمد به چشم تر نظری سوی خیمهها انداخت گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد و با دهـان شکسته عـمو عمو سر داد میـان دشت گـل نجـمـه بود پـرپـر شد ز بـوی یـاس تنـش کـربلا معـطـر شد عـبــا نـبـود بـه داد دل عــمــو بـرسـد دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد نبود صحـبتی از جسم پـاره پاره ولی گمان کنم ز درون یک علی اکـبر شد کـبـود شد هـمۀ پـیکـرش سپـس سبب گریز دیگر من سوی روضۀ«در» شد چه سیـنهها نشکـستـند در طـی تاریخ چه ظلمها که به این خاندان مکرر شد به نیـزه رفت سرش در کـنار عـبدالله دو سایۀ سر از آخر نصیب مـادر شد چه بر سر حـسن بن الحسن مگـر آمد صــدای نـالـۀ زهــرا بــلـنــد تـر آمــد |